نوشته های کوتاه یک پیانیست غیر حرفه ای

بایگانیِ اکتبر, 2010

تنهايي مدرن . . .


پیش نوشت یک: ده روز پیش، بیستم اکتبر 1917 تولد ژان پیر ملویل، کارگردان موج نوی سینمای فرانسه بود. حتی اگر اسم او را نشنیده باشید بدون شک نام فیلمهای بزرگی را چون سامورایی، کلاه، پلیس، ارتش سایه ها، لئون مورن کشیش، دایره سرخ و نفس دوباره با بازیهای بی نظیر مردان بزرگ سینمای فرانسه همچون آلن دلون، ژان پل بلموندو و لينو وانتورا شنیده یا آنها را دیده اید.

پیش نوشت دو: ایزابل اُوبره، خواننده بزرگ و قدیمی فرانسوی که ترانه های او را بسیار دوست دارم در برخی از آثار ژان پیر ملویل به عنوان خواننده تیتراژ پایانی با او همکاری دارد. (شاید اگر بار دیگر آخرین صحنه فیلم پلیس ساخته ملویل را تماشا کنید صدای نابش را به خاطر بیاورید.) ترانه ای را که برای دانلود در پی نوشت گذاشته و ترجمه اش را در این پست قرار داده ام از ترانه های دهه هفتاد ایزابل اُوبره است.

پی نوشت سه: این پست را برای چند روز قبل به بهانه تولد ژان پیر ملویل در نظر گرفته بودم، اما چون نتوانستم ترجمه ترانه Ne Me Quitte Pas را تا آن زمان آماده کنم با چند روز تاخیر آن را در این پست قرار می دهم.
=============================

ترکم مکن
باید فراموش کرد

همه آنچه را که فراموش شدنی ست

و همه آنچه را که تا به امروز رخ داده است

و زمان هایی را که برای فهمیدن «چگونه»ها

به هدر دادیم

و ساعت هایی را که در آن

با ضربات ِ «چرا»ها

قلب خوشبختی را کشتیم

ترکم مکن ( چهار بار )

من به تو مرواریدهای باران را
هدیه می دهم
هم آنها که از سرزمینی می آیند
که هرگز در آن بارانی نمی بارد
من زمین را تا لحظه مرگم
تا آن هنگام که تن تو را با طلا و نور بپوشانم
حفر خواهم کرد
من سرزمینی را خواهم ساخت
که در آن عشق، پادشاه است
که در آن عشق، قانون است
و تو ملکه اش
ترکم مکن ( پنج بار )

من واژگانی درک نشدنی
خلق خواهم کرد

واژگانی که تنها تو آنها را می فهمی

برایت از معشوقه هایی خواهم گفت

که زمانی از عشق گریختند

اما دیگر بار به سویش بازآمدند

برایت از پادشاهی خواهم گفت

که مرگ

به خاطر ندیدن تو

او را در بر گرفت

ترکم مکن ( چهار بار )

اغلب فوران دوباره آتشفشان های کهن را دیده ایم
هم آنها که پیش از آن
تصور می کردیم بسیار قدیمی اند
زمین های سوخته
حتی از بهترین فصل برداشت گندم
محصول بیشتری می دهند
و هنگامی که غروب فرا می رسد
در آسمان رخشنده
رنگ های سرخ و سیاه
هرگز با یکدیگر ترکیب نمی شوند
ترکم مکن ( پنج بار )

دیگر نخواهم گریست
دیگر سخن نخواهم گفت

خود را مخفی خواهم کرد

آنجا که بتوانم تو را تماشا کنم

آنگاه که می رقصی و لبخند می زنی

و صدایت را بشنوم

آنگاه که آواز می خوانی و می خندی

بگذار تا

سایه ی سایه ات شوم

سایه ی دستت شوم

سایه سگت شوم

ترکم مکن ( چهار بار )

ترجمه: سامان

Ne me quitte pas
Il faut oublier
Tout peut s’oublier
Qui s’enfuit déjà
Oublier le temps
Des malentendus
Et le temps perdu
A savoir comment
Oublier ces heures
Qui tuaient parfois
A coups de pourquoi
Le coeur du bonheur
Ne me quitte pas 4x

Moi je t’offrirai
Des perles de pluie
Venues de pays
Où il ne pleut pas
Je creuserai la terre
Jusqu’après ma mort
Pour couvrir ton corps
D’or et de lumière
Je ferai un domaine
Où l’amour sera roi
Où l’amour sera loi
Où tu seras reine
Ne me quitte pas 5x

Je t’inventerai
Des mots insensés

Que tu comprendras

Je te parlerai

De ces amants-là

Qui ont vue deux fois

Leurs coeurs s’embraser

Je te raconterai

L’histoire de ce roi

Mort de n’avoir pas

Pu te rencontrer

Ne me quitte pas 4x

On a vu souvent
Rejaillir le feu
De l’ancien volcan
Qu’on croyait trop vieux
Il est paraît-il
Des terres brûlées
Donnant plus de blé
Qu’un meilleur avril
Et quand vient le soir
Pour qu’un ciel flamboie
Le rouge et le noir
Ne s’épousent-ils pas
Ne me quitte pas 5x

Je ne vais plus pleurer
Je ne vais plus parler

Je me cacherai là

A te regarder

Danser et sourire

Et à t’écouter

Chanter et puis rire

Laisse-moi devenir

L’ombre de ton ombre

L’ombre de ta main

L’ombre de ton chien

Ne me quitte pas 4x

==========================
پی نوشت یک: ترانه مشهور فوق با نام Ne me quitte pas به معنی ترکم مکن نخستین بار توسط شاعر و خواننده فرانسوی ژاک برل در سال 1959 نوشته و اجرا شد. با این حال خوانندگان فرانسوی بسیاری از جمله ایزابل اُبره بعده ها این ترانه را اجرا کردند. همچنین ترجمه های متعددی به ده ها زبان دنیا از این ترانه انجام شد. یکی از این ترجمه های معروف ترجمه ای آزاد به زبان انگلیسی ست که If You Go Away نام دارد که توسط Rod McKuen اجرا شده است. پیشنهاد می کنم به هر سه ترانه گوش کنید. صدای ایزابل اُوبره را از آن رو دوست دارم که ناخودآگاه مرا به یاد فضاهای ناب نوآر ملویل می اندازد.

پی نوشت دو: دانلود ترانه Ne me quittes pas با اجرای Isabelle Aubret

پی نوشت سه: دانلود ترانه If you go away با اجرای Rod McKuen

پی نوشت چهار: دانلود ترانه Ne me quittes pas با اجرای Jeacques Brel

پی نوشت پنج: هیچ تنهایی بالاتر از تنهایی یک سامورایی نیست، شاید تنهایی یک ببر در جنگلی بزرگ. (مکتب بوشیدو)


سقوط یک هنرمند…


یک سال و هفت ماه و سیزده روز است که زنان هرزه را می کـُشم. اوایل می ترسیدم، بعده ها لذت می بردم، امروز اما به این کار عادت کرده ام. انسان ها همانطور که به عشق عادت می کنند به کشتن هم عادت می کنند، همانطور که دلدار با گذر زمان جذابیت های سابقش را از دست می دهد، قربانیان نیز پس از مدتی چیزی برای جذب کردن قاتلین خود نخواهند داشت. امروز از سر عادت زنان هرزه را می کشم، حتی اکنون که می اندیشم می بینم کشتن یک زن هرزه با کشتن یک زن معمولی تفاوت چندانی برایم ندارد، و این نقطه سقوط یک جنایتکار است.
یک سال و هفت ماه و سیزده روز است که زنان هرزه را می کشم. آخرین قربانی ام را شب پیش در وان حمام به قتل رساندم. حالا که کمتر از یک روز از آن می گذرد و مشغول نوشیدن قهوه بعد از ظهرم هستم درست چهره اش را به خاطر نمی آورم. حتی یادم نیست موهایش چه رنگی داشت، یا فرم سینه اش چگونه بود، در صورتیکه یک سال قبل چهره قربانیانم را تا روزها و هفته ها به خاطر می سپردم، اوایل تصویر سیاه قلمی از آنها ترسیم می کردم و نگهشان می داشتم. حالا حتی نمی دانم آن تصاویر اولیه را کجا مخفی کرده ام.
یک سال و هفت ماه و سیزده روز است که زنان هرزه را می کشم. اما حالا که به آخرینشان در شب قبل فکر می کنم می بینم که فرقی نداشت اگر او را به جای زه فولادی با چاقو می کشتم. درست یادم نیست وقتی تصمیم گرفتم اولین زن هرزه را بکشم هدفم چه چیزی بود، اصلاح جامعه یا یک انتقام گیری شخصی یا شاید یک جنون آنی. من به جنایت عادت کرده ام، شاید از همین رو دلیل اولین جنایتم را درست به خاطر ندارم و این هبوط یک جنایتکار است، نقطه پایان کار یک هنرمند .
یک سال و هفت ماه و سیزده روز است که زنان هرزه را می کشم. اما حتی روزنامه ها نیز به حضورم عادت کرده اند و وقتی یک جنایت زنجیره ای  برای روزنامه ها عادی می شود، مرگ عامل آن جنایات فرا رسیده است. پس بهتر است تلفن را بردارم و صد و ده را بگیرم و خودم را معرفی کنم. بهشان می گویم که لازم نیست زیاد سر و صدا راه بیندازند، یک نفر هم کافی ست که مرا با خود ببرد. من آدم خیلی آرامی هستم، وانگهی من یک جنایتکار مرده ام. فکر می کنم برای پلیس ها نیز عادی شده باشم، آنها نیز همچون خبرنگاران به وجودم عادت کرده اند، به آن پرونده سرخ  ِ تا به امروز سی و دو صفحه ای که در اداره پلیس خاک می خورد  و هر چند روز یک بار برگی به آن اضافه می شود.
یک سال و هفت ماه و سیزده روز است که زنان هرزه را می کشم. اما حالا که فنجان قهوه ام تمام شد به صد و ده تلفن می زنم تا بیایند و سقوط یک هنرمند را تماشا کنند. فردا اما روزنامه ها منفجر می شوند، آنها از اینکه هر چند روز یک بار خبر کسل کننده کشته شدن زن هرزه ای را در صفحه حوادث شان درج کنند خسته شده اند، خبری که هیچ اهمیتی ندارد، کشته شدن یک زن هرزه برای چه کسی جز خبرنگاران و تیتر سازان می تواند مهم باشد؟ و فکر می کنم این در مورد کشته شدن یک انسان معمولی هم صادق است، همانطور که ساکنین ِ اُوران پس از مدتی به طاعون عادت کرده بودند، اینجا نیز همه به حضور من خو گرفته اند، گویی عضوی از خانواده شان هستم. قهوه ام را که بخورم و به پلیس زنگ بزنم روزنامه نگارها، ماموران پلیس، سیاست مدارها و حتی ماهیگیرها و دوره گردهای لبو فروش برای مدتی از این رخوت خارج خواهند شد.
یک سال و هفت ماه و سیزده روز است که زنان هرزه را می کشم. اما امروز کشتن برای من یک عادت است: تثبیت و همزمان تضعیف. امشب پیش از آنکه به پلیس زنگ بزنم بهترین لباسم را می پوشم، کت و شلوار تیره ام را که راه های ریز سفید دارد به تن می کنم، کراوات مشکی ام را می بندم، کفش هایم را برق می اندازم و به پا می کنم، سیگاری روشن می کنم و منتظر پلیس می شوم. می دانم که با هیاهو و سر و صدا و ده ها مامور ماسک زده ی اسلحه به دست، گویی بخواهند به یک گروه جنایتکار تا دندان مسلح حمله کنند وارد خانه ام می شوند، حتی اگر پشت تلفن به آنها بگویم به این کارها نیازی نیست؛ من اینجا به آرامی در حال دود کردن آخرین سیگارم منتظرتان می مانم.
یک سال و هفت ماه و سیزده روز؛ فردا روزنامه ها تیتر خواهند زد: سقوط یک هنرمند.

دانلود قطعه Ayro­n Norya

پی نوشت: زمانیکه یک وبلاگ نویس قطعه ای موسیقی را برای دانلود قرار می دهد در حقیقت شما را به تماشای یک فیلم سینمایی دعوت می کند. به عبارتی متن ِ پست، قطعه موسیقی و تصویر در یک پست، یک فیلم خیالی را به نمایش می گذارد و یک فیلم سینمایی بدون موسیقی معنایی ندارد…


نوای جمجمه، نمای منحنی های سرخ . . .


وقتی مرد عکس های قدیمی را تماشا می کرد دچار حالتی مرکب از مالیخولیا، عقل پریدگی و رخوت می شد، یک دیوانگی آرام در عین یک ناآرامی ِ درونی. این شاید خصلت ذاتی گذشته و مرور آن است. درست مثل حالت، یا درست تر بگوییم بیماری ای که راوی این نوشته در هنگام خیره شدن به افق دور دست کوهستان، به ویژه کوهستان نیمه پنهان در مه به آن مبتلا می شود.

برای مرد، در این حالت تنها حمام بخار گرفته و وان پر از آب داغ می توانست آرامش بخش، یا درست تر بگوییم تکمیل کننده آرامش و رخوت ناشی از بیماری، و در نهایت یک پایان خوش باشد. با هجوم این حالت، شمعی روشن می کرد و سپس به دخترک همسایه تلفن میزد تا به آپارتمانش بیاید. دخترک همیشه با لباس خوابی از جنس حریر وارد میشد به گونه ای که نگاهش که میکردی از همخوانی حریر ِ شیری رنگ با پوست گندمی اش که گویی هر دو از یک تن واحد بودند دچار شگفتی می شدی. روی کاناپه می نشست و مرد سرش را روی ران های عریانش می گذاشت. دخترک شمع را بر میداشت، با دقت در فاصله مناسبی از گوش مرد نگه می داشت، آنگاه به آرامی کجش می کرد و چند قطره پارافین ذوب شده داخل گوش مرد می چکاند. این کار را در مورد گوش دیگر نیز انجام می داد. پس از آن مرد دیگر صدایی نمی شنید و با آخرین قطره ی پارافین، تنها خنکای ران های عریان دخترک را بر گونه هایش حس می کرد. بلند می شد و به سمت حمام می رفت که در آن از نیم ساعت پیش دوش آب داغ باز، وان مملو از آب گرم و فضا آکنده از بخار شده بود. مرد لباس هایش را می کند و در سکوت آغشته به پارافین وارد حمام می شد و درون وان می نشست. صدا از لحظه ای آغاز می شد که قطرات آب، بر سرش فرود می آمد واین صوت جادویی نه از بیرون، که از داخل مغزش به گوش می رسید. هر قطره با ضربه ای بر سر، دو صدا تولید می کرد، اولی راه خارجی را به سمت گوش در پیش می گرفت و با رسیدن به مجرای پارافین بسته، نومیدانه در میانه ای از صوت ِ فیششش ِ دوش و ذرات بخار محو می شد، دومی راه داخلی را از طریق دیواره سخت جمجمه انتخاب می کرد و این همانی بود که برای بیماری مرد شفادهنده بود: صدای مات و بم قطرات آب، صدایی هر چند در نزدیک ترین فاصله به گوش، اما با منشائی دور، سرچشمه ای سرشار از ابهام، در فاصله ای همانند فاصله میان ما و خط الراس کوهستان برف گرفته ای که از پنجره اتاق خوابمان دیده می شود.

نیم ساعتی که می گذشت، دخترک لیوان غول پیکری حاوی مخلوطی از آب انار و یخ خورد شده برای مرد می آورد. دوست داشت وارد وان شود اما پس از تحویل دادن لیوان بیرون می رفت. مرد لیوان را به دست می گرفت. با متانت و بدون هیچ گونه عجله ای، در چند نوبت لیوان را به سمت دهانش می برد و جرعه ای می نوشید تا صدای قورت ِ آب انار با صوت ضربات قطرات آب ترکیب شود.

دخترک وظیفه اش را خوب می دانست. مرد که گاهی نقاشی می کشید به خصوص شیفته حرکت منحنی ها در یک تصویر بود، حتی تا آنجا که می توانست خطوط شکسته را با منحنی ترسیم می کرد. این عشق به ویژه پس از حمام به اوج می رسید. دقایقی پیش از بیرون آمدن ِ مرد، دخترک روی تخت درون اتاق خواب دراز می کشید و گندم زار تنش را می گشود و منتظر مرد می شد. مرد، حوله پوش وارد اتاق که می شد سیگاری روشن می کرد و به تماشا می نشست. در آخر تنها چند کلمه: «بپوش. برگرد خونه ات. ممنون. پارافین ها رو خودم تمیز می کنم.» و دخترک  به آپارتمانش باز می گشت. شب ِ پیش از اسباب کشی، مرد ضمن تشکر به دخترک گفته بود که دیگر نیازی به پارافین و آب انار و منحنی هایش نیست. فردای آن شب وقتی مرد به خانه برگشت تا اسباب هایش را جمع کند هنگام وارد شدن به خانه صدای شوُر شوُر آب از داخل حمام به گوشش رسید. وارد حمام شد و زن را دید که زیر دوش در وان پر از آب یکدست سرخ، سرش به کناری افتاده بود در حالیکه لبخندی بر لب داشت و خورده شکسته های لیوان غول پیکرش در کنار وان می درخشید.

=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=

پی نوشت یک: دیروز سری به وبلاگ قدیمی ام زدم. گاهی دلم برایش تنگ می شود که این خود به ویژگی خاص گذر زمان بر می گردد.

پی نوشت دو: دانلود ترانه Angels با اجرای Robbie Williams

پی نوشت سه: از دیدگاه شـو پــنهاور، جوهره حکمت فلسـ ـ ـفی، این گفتار ارسطوست که می گوید:

«انسـ ـ ـان ِ عاقل طالب رهایـ ـ ـی از درد است، نه لـ ـ ـذت.»

من ترجیح میدهم اینگونه عـ ـ ـاقلانه نیاندیشم. اگر می شد «من» را دوباره تجربه کنم ترتیبی می دادم که تمام عمرم را به نوشیدن قـ ـ ـهوه، گوش سپردن به موسیقی کـ ـ ـ ـلاسیک، نوشیدن یک لیوان بزرگ مخلوط ِ آب انار و یخ خورد شده در وان پر از آب داغ حـ ـ ـمام و عشق بازی با کسی که دوستش دارم، اختصاص دهم.